دلنوشته ها
شب بخیر عزیزم
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 10:0 | +
از فحش ناموس بدتر اینه که ساعت 3 شب بری پشت خطی کسی که قبلش بهت sms داده " شـــب بخیـــر عزیزم"... !!!



.:: ::.


بهترین من
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:55 | +
اون لحظه که گفتی:یکی بهتر از تورو پیدا کردم

یاد اون روزایی افتادم که به 100 تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم .!!!!!



.:: ::.


بی خیالی
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:53 | +
دلم واسه اون روزایی تنگ شده که
کسی‌ رو دوست نداشتم،چه خوب بود اون بی‌ خیالی ها...



.:: ::.


عشق
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:53 | +
از عجایب عشق همین است : تنها همان آغوش آرامت می کند ؛ که دلت را به درد می آورد



.:: ::.


خنده
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:52 | +
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.....



.:: ::.


مادر
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:51 | +
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﺨﺮﻡ،ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪﻩﺕ ﺳﯿﺎﻩ ﻧﻤﯽﺷﻪ،ﺣﻼﻝم ﮐﻦ ﻣــــــــﺎﺩر



.:: ::.


دوستی
ن : mohsen vafaee ت : سه شنبه 27 دی 1390 ز : 9:49 | +
دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد ، ترکش نکرد



.:: ::.


پدر
ن : mohsen vafaee ت : دو شنبه 21 آذر 1390 ز : 10:24 | +

مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد  ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل ارزو می کرد  که روزی صاحب ان ماشین شود. 

 مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ان ماشین را بایش بخرد . او می دانست که پدرش توانایی خرید ان را دارد .بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اطاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. 

 سپس یک جعبه به دست او داد.  

 پسر کنجکاو ولی نا امید  جعبه را گشود و در ان یک انجیل زیبا  روی ان نام او طلا کوب شده بود یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید   و گفت:باتمام مال و دارایی که داری یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد . سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده .

 یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتما خیلی پیر شده   و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر در ان بود   و حاکی از این بود که پدر تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنا بر این لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی کند . هنگامی که به خانه پدر رسید . در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.

 اوراق و کاغذ های پدر را گشت و انها را بررسی کرد و در انجا همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت  انجیل را بازکرد و صفحات ان را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد ان پیدا کرد . در کنار ان یک بر چسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت . روی بر چسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی ان نوشته شده بود :تمام مبلغ پرداخت شده است


.:: ::.


خسته ام
ن : mohsen vafaee ت : چهار شنبه 13 مهر 1390 ز : 12:59 | +

خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست!
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم.....
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا....!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی....

 

       


.:: ::.


عشق
ن : mohsen vafaee ت : چهار شنبه 13 مهر 1390 ز : 12:56 | +

بـگذار لبخـندم بـگریـزد زیــر پوســتت
بـگذار بودنـت را با همـین یـک شـعر از آن خـود کـنم :
هـنوز تـکه ای از تـو
در مـن اسـت
کـه گـاهـی
لعـنـ ـتي بـد جـور
دلتـنگت مـی شـود

 

       


.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by eshgh-nefrat
This Template By Theme-Designer.Com